گلایه دارم از این روزهای بی فردا
از انتظارِ هبوط ِ سپید فرداها
تمام جبر زمان را به طالعم بستند
گلایه دارم از این سرنوشت نازیبا
دلم برای خودم تنگ میشود گاهی
میان کوچه و پس کوچه های پرغوغا
تنم به دست زمستان اسیر بوران است
رسیده تا تهِ ریشه زبانه ی سرما
عروس آرزوها را به دست غم کشتند
منم که مانده ام اینجا غریب و بی رویا
منم که خاطره ها را چه تلخ یا شیرین
به دوش می کشم از لطف بی حد دنیا!
در آسمان خیالی،چقدر زیبایی
شبیه اختر زیبا نگاه ِ شب پیما
نگاه خون شده ام را دلیل،فرداهاست
گلایه دارم از این روزهای بی فردا... .....