بچه ی بد

ساخت وبلاگ

من وقتی میگم یک چیز رو میخوام تا به دستش نیارم ولش نمیکنم یا اگر هم به دستش نیارم تا ابد در حسرت به دست اوردنش خودمو عذاب میدم...درست درست درست مثل یک بچه که بهانه یه عروسک یا یه خوراکی رو داره و تا براش نخری بی تابیش قطع نمیشه...
من یعنی ما در آرزوی چیزهایی هستیم که نداریم..شماها که پدر مادر داریددر پی آرزوهایی هستید بغیر از پدر مادر داشتن..اما من که این دوتا رو ندارم اول از همه ارزوی داشتن شون رو دارم..حتی اگر هیچوقت اتفاق نیفته..آرزو دیگه..آرزو های شدنی و نشدنی..‌آرزوی دیگه...
اما عذاب..عادت کردم..عادت کردم..از زجر دادن خودم ...عادت دارم...
نه یکسال نه دو سال....چند سال...عادت دارم...عادت کردم به بچه بودن به بچه بازی دراوردن به بی تاب بودن به بهانه گرفتن..به خواستن ها و نرسیدن ها...
من معنای آرام بودن و آرامش رو نمیفهمم چون هیچوقت حسش نکردم..
برام غریبه است...آرامش برای من غریبه است..غریبه...
من بی تابم..من بهانه میگیرم...
من حصار میکشم...
بین خودم و همه ی شماها...
چون هیچکس حوصله ی بی تابی و بهانه رو نداره...هیچکس...
پس بهتره در این حصار من باشم و تمام عادت های از بچگی به یادگار مانده در وجودم...
بهانه پدر
بهانه مادر
بهانه دوست
بهانه معلم
بهانه محبت
گریه از تب
گریه از سختی
گریه از دوری
گریه از دلتنگی
بی تاب از نبودن
بی تاب از رفتن
بی تاب از بی اعتنایی
این حصار من و من و من و من ومن.....

+تاریخ پنجشنبه دوازدهم بهمن ۱۳۹۶ساعت 12:27 نویسندهگناهکار بی گناه |

‏.....
ما را در سایت ‏.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : taghdirenavazande بازدید : 185 تاريخ : پنجشنبه 12 بهمن 1396 ساعت: 20:36