به چهارده سال سکوت،باز میگردم

ساخت وبلاگ

گاهی از درد اینهمه پیدا و پنهان زندگی ام بجای گریه خنده ام میگیرد.از درد اینکه دوست دارند جای من باشند و من از جایم فراریم.از درد محاسن ظاهرتو جلوی دیگران و خباثت باطن تو درون ما..از درد کج شدن همه چیز و همه کس درزندگی ام..از درد "پدر" از درد "مادر" از درد برادر..از درد نیلو.. از درد شادی های نداشته و غم های پایدار زندگیمان .. از درد نابود شدنم ..از درد نداشتن ها..ازدرد حسرت و افسوس هایم..از درد خفگی اجبار سکوت از درد رفتن و گم شدن درایهنمه خیانت بی آنکه کسی دنبالت بیاید.. از درد درد! بروم همانجا بینشان جایی از پستی و بدی پیدا کنم و بشوم همرنگ جماعتشان که رسوای هفت عالم نشوم بروم گرگ شوم دندان تیز کنم برای مردم نگون بخت اطرافم که مرا به چشم بره میبینند..بروم تسلیم شوم طناب ببندم به دست و پایم بدهم به دست صاحبم بروم روی دیوار های اتاقم،نداشته هایم را بکشم بعد لبخند تلخی بزنم و با پاکن پاکشان کنم بروم پشت بام خانه مان غروب را ببینم از نسیم نفس برای مردن بگیرم و به نظاره ی چراغ های زندگی پای کوه بنشینم و های های برای سوختن چراغ خودمان گریه کنم بروم آنجاروی پشت بام،بچگی کنم آن هم با بچگی کردن های بچه های همسایه..بروم ساز دلتنگی بزنم آنجا،ساز دوری،ساز غم!! و کوه های بزرگ مرا تشویق کنند و با ساز من بخوانند و بخوانند و بخوانند و بخوانند..بروم به آسمان بگویم رنگ وابستگی من هم آبیست..!! بروم به پرستو ها بگویم به جای من بی بال در قفس هم درآسمان آزادی پرواز کنید و شاید هم به جای پشت بام به اتاق دنج و تاریکم رفتم و تا ابد در رختخواب سکوتم خوابیدم...

+ تاريخ یکشنبه یکم بهمن ۱۳۹۶ساعت 0:2 نويسنده گناهکار بی گناه |
‏.....
ما را در سایت ‏.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : taghdirenavazande بازدید : 146 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1396 ساعت: 1:12